یا علی موسیَ الرّضا، آقا، به دادم می رسی؟
بلبلی شوریده ام، آیا، به دادم می رسی؟
وامدارت هستم و جانم بسی نا قابل است
واسطه سازم جوادت را به دادم می رسی؟
کوله باری از گنه باخود به دوش آورده ام
معتکف باشم شبی اینجا به دادم می رسی
با ادای شاعری در واژه ها افتاده ام
خود شدم مغلوبِ این دعوا، به دادم می رسی؟
در مستی خود غرقند اصحابِ ضرار انگار،
این قوم نمی ترسند، ازآتشِِ نار انگار
گه اَبیَض وگه اَسوَد گه دوغ وَ دوشابند،
هرروز به صد رنگند؛ این ایل وتبار انگار
دون مایه وبی دردند، شرمنده نمی گردند،
نادان و تهی مغزند، اَسوارِحمار انگار
دونان صِفتند اینان؛ بی شرم ، وَ بی دینان،
برسجده نمی سایند سرها زکبار انگار
تا باد به سردارند، جُزفتنه نمی دانند،
دردستِ عدو هستند ابزار قمار انگار
آنجا که سعودیها، سُم را به زمین کوبند،
قداره کشند هربار، خونخوارِ دیار انگار
هتّاکی و کلاشی باشد هنر ایشان،
بویی نبرند اصلا ، ازعارو وقار انگار
تخریبِ مساجد را کافرنکند امّا،
کرده مَلِکِ جبّار، صد بار شیار انگار
بحرین عزادار است در سوگ عزیزانش،
ازشرِّهمین اشرار، اربابِ دلار انگار
مابینِ دو دریاهست پُراشک ودگر پُرخون،
این شیخ نشین امّا باحال نزار انگار
مهدی نظری بنما برشیعه دراین وادی
گشته است عدو کفتار از بهر شکار انگار
باشد ای نرگس که بیمارم کنی درغمِ عشقت گرفتارم کنی
با فراقت ای گل زیبای من روز وشب بیمارو تب دارم کنی
در فکرو ذکر مایی، حتّی اگر نیایی
درشعرِ بکر مایی، حتی اگر نیایی
عمرم اگر سرآمد؛ آقا سَرت سلامت
هرجمعه فکر مایی، حتی اگر نیایی